یه حسه، یه حس پاك و عاشقانه
شقایق زعفری- عادتها و نحوه زندگی انسانها در جوامع بشری، به روزمرگیهای خستهکننده، تبدیل شده و این عادتها و سنتها با سرسختی ستایش میشوند.
در غالب مواقع مردم حاضر نیستند از پوسته سخت خود بیرون بیایند و نگاهی نو به جهان اطراف داشته باشند. این رفتار، ویژه ایرانیان و فرهنگ ایرانی نیست. عادتهای روزمره همه جوامع و کشورهای دیگر هم، اغلب سنتهای خفهکنندهای هستند؛ مثل شیوه لباس پوشیدن، تغذیه، ارتباطات اجتماعی، روابط خانوادگی و تفریحات.
در جوامعی مانند ایران که عقاید مذهبی سالیان سال بر زندگی مردم سایه انداخته، این سنتها و روزمرگیها با شدت بیشتری به چشم میآید. با وجود این امروز شاهد حضور خیلی از خانوادهها و قشرهای جوان در ایران هستیم که با فکری باز و روشن به پیرامون خود مینگرند، اما حتی در همین اقلیت محدود نیز میتوان ریشههای پوسیدهای از ترسهای مذهبی و باورهای بیاساس سنتی را دید.
هیچ جامعه و فرهنگی را نمیتوان یکشبه تغییر داد. تغییرات فرهنگی نیاز به صبر و حوصله و گذر زمان دارد، اما در بعضی جوامع بستهتر مانند ایران مردم از تغییر و تحولات کوچک نیز هراس دارند. برای پرورش فکر و بالا بردن سطح فکر مردم نیاز به جریانهایی است که در عرصه زندگی عمومی مردم حضور داشته باشند؛ افرادی که حامل نگاهی نو باشند و مردم با آنها نشست و برخاست داشته باشند و آنها را قدم به قدم به دنیایی جدید دعوت کنند بیآنکه ترسهای سرکوب شدهشان را بیدار کنند.
نوشتن از لحظات واقعی زندگی انسانهایی که به دلیل وجود همین فرهنگهای نادرست، سنتها و عقاید پوچ به حاشیه رانده میشوند، یکی از راههای مفید مقابله با سنتهای غلط است؛ نوشتن از انسانهایی که زندگیشان نادیده گرفته میشوند؛ افرادی که رویاهاشان را در زندگی روزمره از دست میدهند، و چه سخت است وقتی حق داشتن رویا و امید از انسانها گرفته میشود.
مریم دختر همجنسگرایی است که در خانواده ای امروزی و تحصیلکرده بزرگ شده است. بیست و سه سال دارد و دانشجوی رشته معماری است. آشنایی با او و جسارتش در بیان آرزوهای شخصیاش در محیط بسته و خفقانآور زندگی او در ایران مرا به اندیشه فرو برد. دوستی ما شکل گرفت و من با وجود فاصله سنی زیادمان درسهایی زیاد از او گرفتهام. این آشنایی طولانیمدت جرقهای برای انجام این مصاحبه شد.
مریم در پاسخ این سئوال که نخستینبار چگونه به گرایش جنسیاش آگاهی پیدا کرده است، میگوید:"همیشه این حس وجود داشت، ولی همراه با شك. شك به اینكه شاید مریض باشم یاشاید اونطور كه فكر میكنم نیستو یه علاقه ساده نسبت به همجنس خودمه .ولی توی سالهای دبیرستان یه دوستی پیدا كردم كه بعد از یه مدت علاقه خیلیزیادی نسبت بهش پیدا كردم. با خودم كلی كلنجار رفتم كه بهش بگم و بعدفهمیدم اونم همین حس رو داره. خدا رو شكر اون اطلاعاتش بیشتر از من بود. اون موقع بود كه فهمیدم به ما همجنسگرا میگن و بیماری وجود نداره؛ یه حسه، یه حس پاك و عاشقانه!"
مریم: اولینبار پدرم فهمید. دوست دخترم خونه ما بود. موقعی که میخواست بره من باهاش تا جلوی در حیاط رفتم و ما لبهای همرو بوسیدیم. پدرم از پنجره ما رو نگاه میکرد. بعدش من رو کتک زد و هیچوقت دیگه مستقیماً با من در این مورد حرف نزد به جز حرفهای بیربطی که هر چندوقت یه بار تحویلم میده. مادرم حاضر نیست کوچکترین حرفی در این مورد با من بزنه. خودشرو به اون راه میزنه. با خواهر کوچکترم حرف زدم ولی خب! خیلی سربسته.
با توجه به شرایط زندگی در ایران از چه طریقی میتوانید دوست دختر پیدا کنید و آیا به این دلیل دچار مشکلاتی شدهاید یا خیر؟
مریم: خب طبیعی است كه پیدا كردن دوست دختر خیلی سخته. حتی دوستای معمولی من بعضیهاشون بعد از اینكه فهمیدن من همجنسگرا هستم رابطهشون رو با من كم كردن یاكلاً قطع رابطه كردن. در صورتی كه اصلاً با اونا كاری نداشتم كه ناراحت بشن. فقط از جایی شنیده بودن، یا من رو در حال صحبت كردن دربارهی دوست داشتندختری دیده بودن. من معمولاً سعی میكنم از كسی كه خوشم میاد بعد از چندوقت یهجوری بفهمم آیا گرایش داره به این مسئله یا نه و بعد بهش پیشنهاد بدم. معمولاً این اتفاق تو دانشگاه میافته. یا اگه از كسی تو مهمونی یا جای دیگهخوشم اومد سعی میكنم رابطه خودم رو باهاش بیشتر كنم و بعد اگه فهمیدم ممكنهگرایش داشته باشه حرفمرو بزنم. صددرصد مشكلاتی هم بوده. ترس از برخورد و واکنش فرد مقابل. این مسئله مطمئناً میتونه گاهی خطرناک باشه برای من. هنوز خیلی ازافراد هستن كه ما رو درك نمیكنن و برخورد بدی دارن و همجنسگرا بودن و عشق به همجنس براشون یه تابو یا یه بیماری حساب میشه. دوستی داشتم که به دکتر روانشناس مراجعه کرده بود و از گرایش جنسی خودش حرف زده بود و خانوم دکتر به اون گفته بود که این یه انحرافه و باید خودشرو با پیدا کردن یه پسر معالجه کنه. در جایی که یه دکتر اینطوری فکر میکنه، من یا دوستهای همجنسگرام چه توقعی میتونیم از مردم دور و برمون داشته باشیم. این خانوم دکتر آنقدر اطلاعات کافی نداشت که بدونه یه دختر همجنسگرا چقدر ضربه روحی میخوره اگه با یه پسر ارتباط جنسی یا عاطفی بگیره و البته این نصیحتهارو به پسرهای همجنسگرا هم دیدم که میکنن. جای تاسف داره. همین.
چرا کاملاً زندگی همجنسگراییات را از دوستان و اطرافیانت پنهان نکردی؟
من سعی کردم بههر نحوی به دوستام شرایطم رو بفهمونم. البته دوستای من چندان زیاد نیستن. چون فكرمیكنم دوستای كمتر ولی صمیمی و فهمیده خیلی بهتر از چندین و چند دوستمعمولیه. ولی همونطور كه گفتم بعضی از دوستام با من قطع رابطه كردن یا رابطهشون با من كمرنگترشد. البته بد هم نشد چون این جریان به شناخت من از اونها كمك كرد. ولی دوستایی كه در حال حاضر دارم فوقالعاده برخورد خوبی داشتن و باهم صمیمی هستیم و همونطور كه اونها همجنسگرا بودن من رو درك میكنن، من هم دگرجنسگرا بودن اونهارو درك میكنم و رابطه دوستانه خیلی خوبی با هم داریم.
البته اوایل همهچیرو مخفی میکردم. سعی میکردم گاهی به خودم هم دروغ بگم. حس خوبی نداشتم. احساس میکردم این تفاوت من با دیگران یهجور مشکل از سمت منه، اما بعد که اطلاعاتم بیشتر شد با خودم گفتم چرا باید زندگی واقعی خودم رو از دوستهام مخفی کنم. منم دلم میخواست حرف بزنم. منم دلم میخواست ایدههام رو بگم. میدونم این برای من ممکنه خطرساز بشه، اما من میخوام خودم باشم. برای خودم بودن باید با همین چند نفری که دور و برم هستن، صادق باشم.
مریم: بزرگترین آرزوی من اینه كه جامعه ما بفهمه و قبول كنه همجنسگرا بودن عادیه. نه بیماریه، نه چیز دیگه. بفهمن همونطور كه بعضیها عاشق جنس مخالفشون میشن، ما هم عاشق میشیم و دوست داریم آیندهمون رو با همجنس خودمون بسازیم. اگه جامعه به این طرز فكر برسه مطمئناً خیلی از مشكلات من و امثال من حل میشه.
آیا خانوادهات میدانند که همجنسگرا هستی؟
بله در جریان هستن.
عکسالعمل آنها چگونه است؟
متاسفانه برخورد خانوادهها در بیشتر موارد باهمجنسگراها به هیچوجه خوب نیست. حتی بعضی اوقات بچههای همجنسگرا طردهم میشن و این خیلی براشون بده. مخصوصاً در خانوادههایی كه كمی هم مذهبیهستن این برخورد بدتر میشه و به جای حرف زدن و بحث كردن منطقی به توهین و جر و بحث كشیده میشه. خانواده من هم از این قاعده مستثنی نیست.
اولینبار پدرم فهمید. دوست دخترم خونه ما بود. موقعی که میخواست بره من باهاش تا جلوی در حیاط رفتم و ما لبهای همرو بوسیدیم. پدرم از پنجره ما رو نگاه میکرد. بعدش من رو کتک زد و هیچوقت دیگه مستقیماً با من در این مورد حرف نزد به جز حرفهای بیربطی که هر چندوقت یه بار تحویلم میده. مادرم حاضر نیست کوچکترین حرفی در این مورد با من بزنه. خودشرو به اون راه میزنه. با خواهر کوچکترم حرف زدم ولی خب! خیلی سربسته.
در زندگی روزمره چه مشکلاتی داری؟
بهنظر من بزرگترین مشكل اینه كه تو جامعه، نمیتونیم خودمون باشیم. در بیشتر موارد بایدتظاهر كنیم به دگرجنسگرا بودن. مخصوصن تو شرایط فعلی ایران كه هم بینخانوادهها و هم بین جامعه بدترین موضوع شناخته میشه. طوری كه چند تا ازدوستای همجنسگرای من حتی تن به ازدواج دادن تا رازشون فاش نشه و اینبدترین اتفاق برای یه همجنسگراست.
ما هیچوقت زندگی واقعی خودمونرو نداریم. اومدیم و خانوادهها تونستن این مسئله رو قبول کنن ولی جامعه چی؟ محیط اطراف چی؟ از صبح تا شب باید با دروغ زندگی کنی. باید به دروغ لبخند بزنی. باید در سیستمی که متعلق به بدن تو نیست خودترو تعریف کنی. من الان بیست و سه سالمه و پر انرژی هستم، ولی به خودم فکر میکنم وقتی سی ساله بشم، چهل ساله بشم و تبدیل به یه آدمی بشم که حتی خودش هم خودش رو طرد کرده.
چه آرزویی داری؟
این آرزو فكر نكنم حالا حالاها برآورده شه! بزرگترین آرزوی من اینه كه جامعه ما بفهمه و قبول كنه همجنسگرا بودن عادیه. نه بیماریه، نه چیز دیگه. بفهمن همونطور كه بعضیها عاشق جنس مخالفشون میشن، ما هم عاشق میشیم و دوست داریم آیندهمون رو با همجنس خودمون بسازیم. اگه جامعه به این طرز فكر برسه مطمئناً خیلی از مشكلات من و امثال من حل میشه. ولی میدونم تا اون روز خیلی مونده. خوب منم مثل همه آدمها با آرزوهام زندگی میکنم و سعی میکنم با تمام سختیهایی که محیط برای من ایجاد میکنه، رویاهام رو رنگی نگهدارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر