۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

واقیت و توهم


در مورد چگونگی به وجود آمدن  پدیده ی ترانسکشوالیسم نظریه ها و مطالعات بسیاری وجود داره و اختلاف نظرها باعث شده که ما همچنان یک نظریه ی مقبول و واحد در این زمینه نداشته باشیم. اما چیزی که در این مورد بدیهی به نظر می رسه اینه که این پدیده مادرزادی بوده و فرد این جریان رو از دوران جنینی با خودش به همراه داره و در همون اوان کودکی هم ویژگیهای مخالف با جنسیت فیزیولوژیکی خودش رو بروز می ده.
 اما حتی صرفا این نوع رفتارها در کودکی هم دال بر اختلال هویت جنسی نیست چرا که خیلی از این نوع کودکان با رسیدن به سن بلوغ و بزرگسالی به رفتارهای نرمال خودشون بر می گردن. در این میان تنها اون دسته از کودکانی که همچنان در بزرگسالی هم رفتارهای جنس مخالف رو نشون می دن ترانسکشوال هستن، در این نوع افراد، روان درمانی جواب نمیده و تنها عمل تغییر جنسیت یا بهتر بگم تطابق با جنسیت باید صورت بگیره. یه دسته دیگر از افراد هستند که به مقدار خیلی کمی پیش زمینه دارند و با این پیش زمینه وارد محیط میشن و این محیطه (چه خانواده و چه اجتماع) که در اونها اثر میذاره و یه جنسیت مصنوعی رو به اونها دیکته می کنه. این افراد با روان درمانی های اصولی و مناسب به حالت نرمال خودشون بر میگردن.
این مقدمه ی مهم رو گفتم که یه خاطره در این زمینه تعریف کنم.
خوابگاه که بودم با یه خانومی رابطه ای فرا دوستی داشتم و از این رو ایشون از ترانس بودن من اطلاع داشت. هر از چند گاهی از خواهرش تعریف می کرد که یه جورایی پسرونه میزنه و با همکلاسیش رفتارهای مشکوک دارن و...تا اینکه عید سال گذشته با گریه و زاری تلفن زد که خواهرم میگه قصد تغییر جنسیت داره و حتی روانپزشکها هم تاییدش کردن.
ازم خواست باهاش صحبت کنم و از سختی های این راه بگم. منم تا اونجا که راه داشت ترسوندمش (البته واقعیتها رو گفتم) و بهش گفتم که سعی کنه یه بار خودشو امتحان کنه و با یه پسر آشنا بشه و ببینه می تونه یا نه...خیلی بهش برخورد و عصبانی شد. براش توضیح دادم که این شیوه از شیوه های روان درمانی محسوب میشه و با هزار دلیل و برهان راضیش کردم و اونم در میون بهت من گفت پس تو دوست پسرم باش. منم برای اینکه به زور راضیش کرده بودم و نمی خواستم منصرف شه قبول کردم. از اونجا که فاصله ی شهرهامون از هم خیلی زیاد بود ارتباط تلفنی و اینترنتی با هم داشتیم. بعد از اینکه عکسهای پسرونه اش رو برام فرستاد و گفتم خوشم نمیاد، دیدم عکسهای دخترونه و آرایش کرده برام فرستاده و این به معنی موفقیت من بود. اولین بار هم که تهران با هم قرار گذاشتیم، رفتم و دیدم یه دختر کامل، آروم و زیباست که هیچ نشونی دیگه از اون پسر درونش وجود نداره.
بعدا هم فهمیدم که این خانوم در دوران کودکی خاطره ی بدی از پسر همسایشون داشته که باعث شده از پسرها بدش بیاد و خودش بره تو قالب پسرونه (اثر محیط).
جریان نرمال شدنش رو با خواهرش در میون گذاشتم و گفتم دیگه کار من تموم شده، اونم خوشحال شد و کلی ازم تشکر کرد. به خودش گفتم که خوشحالم خودتو پیدا کردی و ....که بازم منو متعجب کرد و گفت بهم علاقمند شده و بدون من نمی تونه...این موضوع اصلا برام خوشایند نبود چون علاقه ای بهش نداشتم اما وقتی گفت هنوز تو مرزه و ممکنه به دوست دخترش برگرده بازم پذیرفتم تا امروز که اون دانشگاه شهر ما قبول شده و من تقریبا هر روز می بینمش و یکی از دوست دخترهای من محسوب میشه. جالب تر اینه که الان یکی از دخترای پر طرفدار دانشگاهشون محسوب میشه و پسرای زیادی دنبالشن.
این خاطره رو از این رو گفتم که دوستانم رو به فکر وادارم. حتی دوستان همجنسگرام که ممکنه این مطلب رو بخونن. به نظر من هیچ دکتر و روانشناسی بهتر از خود ما نمی تونه ما رو بشناسه و کشف کنه. گاهی در افکاری که داریم غرق می شیم و نمی خوایم بیرون بیایم چون اون فکر رو دوست داریم. به نظرم بهتره به خودمون در هر زمینه ای یه فرصت دوباره بدیم و بعد تصمیم بگیریم. گاهی مرز بین واقعیت و توهم یه تار مو بیشتر نیست.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر