سلام
من در ایران در شیراز 2 اردیبهشت سال 1373 هجری شمسی توی یک خانواده سنتی به دنیا اومدم. خانواده ای با تعسب بالا و تا حدی مذهبی. من از کودکی همین احساس خاص را داشتم که احساس میکردم من با دیگر افراد اطرافم متفاوت هستم. این احساس را داشتم و از ترس هیچ وقت این موضوع را با هیچ کس مترح نکردم. تا سن 15 سالگی که وارد دبیرستان شدم. من احساس همجنسگرایانه ی خودم را از دوران دبستان و راهنمایی داشتم اما با آن آشنایی نداشتم و در دوران دبیرستان از طریق دوستان و اینترنت و چت روم با این موضوع کاملا آشا شدم و و با اکیپ های همجنسگرایان رفت و آمد داشتم. تا این که در 16 سالگی با یک پسر 34 ساله به اسم فرهاد آشنا شدم.
ابتدا ارتباط ما با هم خوب بود تا این که در سن 17 سالگی خانواده من از طریق دوستان دگرجنسگرای من با خبر شدن که من همجنسگرا هستم. توی این مدت اتفاقات زیادی واسه ی من پیش آمد واز کتک و مشت و لگد گرفته تا اسیارت در خانه. من حدود یک سال در خانه حبس بودم و اجازه نداشتم حتی برای تفریح بیرون بروم. اجازه ی حرف زدن نداشتم و حق نداشتم از حق خودم دفاع کنم چون که اگر از خودم دفاع میکردم حتما کتک میخوردم. بیشتر وقتها یک طرف صورتم ورم داشت یا کبود بود و یا درد میکرد. از تنهایی و از این که نمیتوانستم عشقم را ببینم خیلی زجر میکشیدم و افسرده شدم.
در طول این مدت چند بار رگ دستم را زدم به قصد خود کشی که برای بار دوم خانواده ام مرا پیش یک روانپزشک بردند. که روانپزشک هم افسردگی شدید را در من احساس کرد و برایم روزی 7 قرص تجویز کرد 3تا صبح ،1 عدد ظهر و دوتا شب. بعدش هم جلاسات روانکاوی و اینجور چیزها... اولین دکتر مشاور و روتنپزشک من که ذاحرا همجنسگرا بود تلاشش را کرد که به خانواده ام بفهماند که من همجنسگرا هستم که این دکتر روانشناس به دلیل همجنسگرا بودنش به لیست سیاه پدرم منتقل شد.
دکتر روانشناس دوم هم حتی اسمش را به خاطر نمی آورم و هر وقت به یادش می افتم خنده ام میگیرد. چون روز اول برای تکمیل کردن پرونده پزشکی ام در نوشتن کلمه homosexuality به مشکل برخورد و کلمه homosexuality را نمیه کاره رها کرد و به تکمیل دیگر پرونده و گفت و گو با من پرداخت و تا این که از همجنسگرا بودن من مطمئن شد و خواست با مادرم حرف بزند، و با کمال شرمساری به مادرم گفت: ادامه این جلسات از عهده من خلرج است چون که رضا وقعا یک همجنش گرا هست. جالب ترین قسمت این داستان اینجا هست که این دکتر استاد دانشگاه بوده است ولی نمی دانم چرا در نوشتن واژه homosexuality مشکل داشته.
الان تقریبا 9 ماه هست که با با یک دکتر روانشناس خیلی با حال در ارتباط هستم و جلسات زیادی با هم خوش گذراندیم و حرف زدیم و کمکم کرده تا بیشتر خودم را بشناسم هم از موضوع گرایش جنسی من و هم از نظر شخصیتی که دارم و نوع شروع کردن یک رابطه سالم و پایدار مرا راهنمایی کرده. واقعا از صمیم قلب از این آقای روانشناس تشکر میکنم. و این آقای روانشناس را هیچ وقت به عنوان یک روانشناس در زندگی ام قبول نکرده ام بلکه به عنوان یک برادر و یک راهنمای خوب قبول کرده ام. از صمیم قلب این برادر بزرگترم را دوست دارم واز تمام ذحماتش که از نظر من خیلی بیشتر و فرا تر از ذحمات پدر و مادرم بوده است.
و در این میان هم من انواع مطالب و مقاله ها و محاصبه های صوتی زیادی را جمع اوری کردم و به پدرم دادم تا بیشتر با این موضوع همجنسگرایی آشنا شود.
الان هم 18 سال دارم و تقریبا خانواده ام مرا به عنوان یک فرزند همجنسخوته قبول کرده اند. و واقعا خوشحالم و زندگی الانم را بیشتر از زندگی 1 سال قبلم را دوست دارم. ولی هنوز جای یک نفر در زندگی ام خالی هست. و در آخرهم با صدای بلند آنجای خالی را صدا میزنم و میگویم دوستت دارم...
به راستی از کسانی مثل هنرمند پر آوازه شهره و از وکیل پایه یک دادگستری مهری جعفری که در زمینه حقوق دگر باشان فعالیت میکنند.
رضا برزگر
25 مرداد 1391 هجری شمسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر