و اما پرسشها:
۱. اولین برخوردی که با همجنسگرایی یا فرد همجنسگرا داشتید چه بود و شما چه واکنشی از خودتان نشان دادید؟
۲. اگر همجنسگرا بودید زندگیتان چه شکلی پیدا میکرد؟ خانوادهتان، دوستانتان، همکاران، فامیل و اهالی محله، چه برخوردی با شما داشتند؟ آیا گرایش جنسیتان را از دیگران مخفی میکردید؟ آیا سعی میکردید گرایشتان را تغییر دهید؟ چرا؟
۳. اگر فرزند همجنسگرا داشتید چه برخوردی با همجنسگرابودن فرزندتان داشتید؟ آیا میزان محبتی که به وی داشتید، در صورتی که دگرجنسگرا میبود بیشتر میشد؟ چه چیزهایی در پیوند با او شما را نگران میکرد؟
۴. درباره حقوق همجنسگرایان و اینکه جامعه چگونه باید با افراد همجنسگرا برخورد کند چه نظری دارید؟ آیا تا ابد باید آنها مخفی بمانند و به قول آقای احمدینژاد "شرم کنند و خود را مطرح نکنند"؟
لاله، جوان ۲۲ سالهای است که از کودکی، یعنی وقتی ۱۰ یا ۱۱ ساله بوده، به کانادا آمده و اکنون دانشجوی یکی از دانشگاههای کاناداست. لاله دگرجنسگراست. بنابراین از او هم همین پرسشها را پرسیدم.
لاله: راستاش را بخواهید تا حالا چنین فکری نکرده بودم، ولی الان که بهآن فکر میکنم میبینم باید خیلی برایام سخت میبود. بهخاطر اینکه پدر و مادرم نمیتوانند چنین چیزی را بپذیرند. سن آنها بالاست، پدرم قبلاً- نه الان- خیلی مذهبی بود و نماز میخواند و مادرم هم همچنین. البته از وقتی آمدهایم کانادا تغییراتی توی عقایدشان ایجاد شده است اما میتوانم بفهمم که الان هم چنین چیزی را قبول ندارند که بچهشان همجنسگرا باشد. نهتنها والدین من، که خیلیهای دیگر هم چنین فکری میکنند.
من فکر میکنم هرکسی توی زندگیاش کسی را دوست دارد، چه آن فرد پسر باشد چه دختر. من اصلاً به این باور ندارم که فرد از خواب بیدار شود و بگوید من دختر دوست دارم یا پسر دوست دارم. آدمها همجنسگرا یا دگرجنسگرا به دنیا میآیند و این چیز طبیعیای است. اگرچه قبلها وقتی پدر و مادرم میگفتند که همجنسگرایی طبیعی نیست و من هم نظر مثبتی به همجنسگرایی نداشتم، ولی الان فکر میکنم که فرقی نمیکند؛ دوستداشتن، انسانی است. چه فرقی میکند پسر دوست داشته باشی یا دختر. این میل، میل قویای است و فرقی نمیکند که اگر پسر هستی پسر را دوست داشته باشی یا دختر را و اگر دختر هستی دختر را دوست داشته باشی یا پسر را.
من از زمان بچگی، یعنی وقتی ده، دوازدهساله بودم، دوستی داشتم که با هم خیلی نزدیک بودیم. او بعد از مدتی شروع کرد به عوضشدن و بعدها معلوم شد که از دخترها دیگر خوشاش نمیآید. اولین برخورد من با همجنسگرایی و همجنسگرایان اینگونه بود. آشنایی من با همجنسگرایی، دفعتی و یکباره نبود. بعد از گذشت مدتها، کمکم پی بردم که دوستم همجنسگراست. نمیدانم که آیا خانواده او میدانند که همجنسگراست یا نه. او همجنسگراییاش را آشکار و اعلام نکرده. اما من از روی رفتار و ... میدانم و معلوم است که همجنسگراست، اما وقتی رفتار خانوادهاش با او را میبینم، میتوانم حدس بزنم که مشکلی ندارند و قبولش دارند.
به نظر من، ایرانیان همجنسگرایی که در کانادا زندگی میکنند برایشان سخت است که گرایش جنسیشان را مطرح کنند. چراکه اجتماع ایرانیان کانادا خیلی کوچک است و اگر فردی همجنسگرا باشد همه میفهمند. درست مثل اینکه اگر کسی پیانو را خوب بنوازد و ایرانی باشد، همه ایرانیها او را میشناسند، یا اگر ایرانیای در داخل ناسا باشد همه او را میشناسند. منظورم این است که همجنسگرایی چون مسئله خاصی است، خیلی تاثیر میگذارد روی ایرانیها. مثلا همین دوست من چون بهطور متفاوتی رفتار میکند بعضیها مسخرهاش میکنند و بهاش متلک میاندازند و نمیفهمند که چرا دوست من همجنسگراست. برای همجنسگرایان ایرانی خیلی سختتر است که آشکار باشند. چون ایرانیها همیشه در حال قضاوتکردن هستند. ایرانیها فکر میکنند همجنسگرابودن یا نبودن اختیاری است و دست خود فرد است که چه پارتنری داشته باشد. البته نمیخواهم بگویم که برای همجنسگرایان کانادایی آسان است که آشکار باشند، ولی در فرهنگ کانادا همجنسگرایی پذیرفته شده است و حتی میتوانند با هم عروسی کنند.
من خودم اتفاقا به این مسئله که اگر بچه من همجنسگرا باشد فکر کردهام. من فکر میکنم هرکسی که بچهدار میشود میخواهد بچهاش خوشحال باشد و کسی را داشته باشد که دوستاش داشته باشد و با او زندگی کند. برای من فرقی نمیکند و فقط دوست دارم بچهام با هرکسی که هست به بچه من احترام بگذارد و دوستاش داشته باشد. اصلاً برایم مهم نیست که دوستاش دختر است یا پسر.
دوست من که همجنسگراست، به ما نمیگوید که همجنسگراست. یعنی هنوز هم قدرتاش را ندارد که بگوید همجنسگراست. من واقعاً میفهمم چرا. من هربار که با او بیرون میروم میبینم که خیلیها- چه ایرانی و چه خارجی- بهاش متلک میاندازند یا اینکه مسخرهاش میکنند. خب این من را اذیت میکند. من اتفاقاً با چند نفر سر همین مسئله دعوا کردهام که چرا به دوست من حرف بدی زدهاید و بهشان گفتهام که انسان، انسان است و چه فرقی میکند که چهجوری باشد. این من را خیلی اذیت میکند که چرا ما ایرانیها نمیخواهیم قبول کنیم که همجنسگرایان هم آدم هستند ... چرا که نه!
من از نظرات ایرانیان داخل ایران زیاد اطلاع ندارم. توی فیلمهای مستند دیدهام که به همجنسگرایان داخل ایران خیلی سخت میگذرد و زجر میکشند و جامعه اصلاً قبولشان ندارد. ولی فکر میکنم اگر تو بچهات را دوست داشته باشی، حتی اگر در داخل ایران هم زندگی کنی، باید مراحلی را طی کنی. باید با این مسئله روبهرو شوی و بتوانی از پساش بربیایی. میدانم که خیلی از ایرانیها فرزند همجنسگرایشان را قبول نمیکنند
۱. اولین برخوردی که با همجنسگرایی یا فرد همجنسگرا داشتید چه بود و شما چه واکنشی از خودتان نشان دادید؟
۲. اگر همجنسگرا بودید زندگیتان چه شکلی پیدا میکرد؟ خانوادهتان، دوستانتان، همکاران، فامیل و اهالی محله، چه برخوردی با شما داشتند؟ آیا گرایش جنسیتان را از دیگران مخفی میکردید؟ آیا سعی میکردید گرایشتان را تغییر دهید؟ چرا؟
۳. اگر فرزند همجنسگرا داشتید چه برخوردی با همجنسگرابودن فرزندتان داشتید؟ آیا میزان محبتی که به وی داشتید، در صورتی که دگرجنسگرا میبود بیشتر میشد؟ چه چیزهایی در پیوند با او شما را نگران میکرد؟
۴. درباره حقوق همجنسگرایان و اینکه جامعه چگونه باید با افراد همجنسگرا برخورد کند چه نظری دارید؟ آیا تا ابد باید آنها مخفی بمانند و به قول آقای احمدینژاد "شرم کنند و خود را مطرح نکنند"؟
لاله، جوان ۲۲ سالهای است که از کودکی، یعنی وقتی ۱۰ یا ۱۱ ساله بوده، به کانادا آمده و اکنون دانشجوی یکی از دانشگاههای کاناداست. لاله دگرجنسگراست. بنابراین از او هم همین پرسشها را پرسیدم.
لاله: راستاش را بخواهید تا حالا چنین فکری نکرده بودم، ولی الان که بهآن فکر میکنم میبینم باید خیلی برایام سخت میبود. بهخاطر اینکه پدر و مادرم نمیتوانند چنین چیزی را بپذیرند. سن آنها بالاست، پدرم قبلاً- نه الان- خیلی مذهبی بود و نماز میخواند و مادرم هم همچنین. البته از وقتی آمدهایم کانادا تغییراتی توی عقایدشان ایجاد شده است اما میتوانم بفهمم که الان هم چنین چیزی را قبول ندارند که بچهشان همجنسگرا باشد. نهتنها والدین من، که خیلیهای دیگر هم چنین فکری میکنند.
من فکر میکنم هرکسی توی زندگیاش کسی را دوست دارد، چه آن فرد پسر باشد چه دختر. من اصلاً به این باور ندارم که فرد از خواب بیدار شود و بگوید من دختر دوست دارم یا پسر دوست دارم. آدمها همجنسگرا یا دگرجنسگرا به دنیا میآیند و این چیز طبیعیای است. اگرچه قبلها وقتی پدر و مادرم میگفتند که همجنسگرایی طبیعی نیست و من هم نظر مثبتی به همجنسگرایی نداشتم، ولی الان فکر میکنم که فرقی نمیکند؛ دوستداشتن، انسانی است. چه فرقی میکند پسر دوست داشته باشی یا دختر. این میل، میل قویای است و فرقی نمیکند که اگر پسر هستی پسر را دوست داشته باشی یا دختر را و اگر دختر هستی دختر را دوست داشته باشی یا پسر را.
من از زمان بچگی، یعنی وقتی ده، دوازدهساله بودم، دوستی داشتم که با هم خیلی نزدیک بودیم. او بعد از مدتی شروع کرد به عوضشدن و بعدها معلوم شد که از دخترها دیگر خوشاش نمیآید. اولین برخورد من با همجنسگرایی و همجنسگرایان اینگونه بود. آشنایی من با همجنسگرایی، دفعتی و یکباره نبود. بعد از گذشت مدتها، کمکم پی بردم که دوستم همجنسگراست. نمیدانم که آیا خانواده او میدانند که همجنسگراست یا نه. او همجنسگراییاش را آشکار و اعلام نکرده. اما من از روی رفتار و ... میدانم و معلوم است که همجنسگراست، اما وقتی رفتار خانوادهاش با او را میبینم، میتوانم حدس بزنم که مشکلی ندارند و قبولش دارند.
به نظر من، ایرانیان همجنسگرایی که در کانادا زندگی میکنند برایشان سخت است که گرایش جنسیشان را مطرح کنند. چراکه اجتماع ایرانیان کانادا خیلی کوچک است و اگر فردی همجنسگرا باشد همه میفهمند. درست مثل اینکه اگر کسی پیانو را خوب بنوازد و ایرانی باشد، همه ایرانیها او را میشناسند، یا اگر ایرانیای در داخل ناسا باشد همه او را میشناسند. منظورم این است که همجنسگرایی چون مسئله خاصی است، خیلی تاثیر میگذارد روی ایرانیها. مثلا همین دوست من چون بهطور متفاوتی رفتار میکند بعضیها مسخرهاش میکنند و بهاش متلک میاندازند و نمیفهمند که چرا دوست من همجنسگراست. برای همجنسگرایان ایرانی خیلی سختتر است که آشکار باشند. چون ایرانیها همیشه در حال قضاوتکردن هستند. ایرانیها فکر میکنند همجنسگرابودن یا نبودن اختیاری است و دست خود فرد است که چه پارتنری داشته باشد. البته نمیخواهم بگویم که برای همجنسگرایان کانادایی آسان است که آشکار باشند، ولی در فرهنگ کانادا همجنسگرایی پذیرفته شده است و حتی میتوانند با هم عروسی کنند.
من خودم اتفاقا به این مسئله که اگر بچه من همجنسگرا باشد فکر کردهام. من فکر میکنم هرکسی که بچهدار میشود میخواهد بچهاش خوشحال باشد و کسی را داشته باشد که دوستاش داشته باشد و با او زندگی کند. برای من فرقی نمیکند و فقط دوست دارم بچهام با هرکسی که هست به بچه من احترام بگذارد و دوستاش داشته باشد. اصلاً برایم مهم نیست که دوستاش دختر است یا پسر.
دوست من که همجنسگراست، به ما نمیگوید که همجنسگراست. یعنی هنوز هم قدرتاش را ندارد که بگوید همجنسگراست. من واقعاً میفهمم چرا. من هربار که با او بیرون میروم میبینم که خیلیها- چه ایرانی و چه خارجی- بهاش متلک میاندازند یا اینکه مسخرهاش میکنند. خب این من را اذیت میکند. من اتفاقاً با چند نفر سر همین مسئله دعوا کردهام که چرا به دوست من حرف بدی زدهاید و بهشان گفتهام که انسان، انسان است و چه فرقی میکند که چهجوری باشد. این من را خیلی اذیت میکند که چرا ما ایرانیها نمیخواهیم قبول کنیم که همجنسگرایان هم آدم هستند ... چرا که نه!
من از نظرات ایرانیان داخل ایران زیاد اطلاع ندارم. توی فیلمهای مستند دیدهام که به همجنسگرایان داخل ایران خیلی سخت میگذرد و زجر میکشند و جامعه اصلاً قبولشان ندارد. ولی فکر میکنم اگر تو بچهات را دوست داشته باشی، حتی اگر در داخل ایران هم زندگی کنی، باید مراحلی را طی کنی. باید با این مسئله روبهرو شوی و بتوانی از پساش بربیایی. میدانم که خیلی از ایرانیها فرزند همجنسگرایشان را قبول نمیکنند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر